سه نگرش در احزاب کمونيسم کارگري
(حککا در اسارت يک پارادوکس عميق)
قسمت دوم
خسرو دانش

يکي از اين سه گرايش کماکان گرايش رفيق حميد تقوايي يا حزب کمونيست کارگريست که من از آن بعنوان گرايش التقاطي چپ راديکال نام ميبرم. اين گرايش هم اکنون تبديل به يک افق و گرايش اجتماعي پيچيده شده است و نوشتن در مورد آن تعهد و دقت بيشتري لازم دارد. بدليل اينکه مواضع نظري اخير حميد تقوايي از دوره ي نقد پست مدرنيسم به بعد گاها با فرهنگ  سياسي اين حزب خوانايي ندارد و اين امري بسيار گيج کننده است. به اين معني که اين حزب با وجود مواضع نظري کمونيستي و مارکسي نسبي اش بعد از نقد مکتب پست مدرنيسم همواره در مقابل مخالفينش سياست حاشيه اي کردن را در پيش گرفته است و نميتواند در اين عرصه اومانيسم و مدرنيسم منصور حکمت را نمايندگي کند. در صورتيکه گرايش مارکسي در عرصه ي نظري، الزاما بايد در رابطه با منتقدين و مخالفينش و بوي‍ژه ديگر احزاب کمونيست کارگري فرهنگ مدرن کمونيستي و حفظ حرمت و کرامت آنها را اتخاذ کند و اين پارادوکس در حککا ظاهرا به يک معماي پيچيده تبديل شده است. بنظر من اين رفتار و فرهنگ سياسي بخشا از يک برداشت غلط از نظرات منصور حکمت در مورد  نقد اخلاقيات پوپوليستي ناشي شده است. منصور حکمت چپ پوپوليست را بعنوان يک چپ اخلاقي نقد کرده و مطرح نمود اين چپ فرقه اي مثل مرتاضهاي هندي بيشتر شبيه بنگاههاي خيريه و اخلاقي بوده که اخلاقي شبيه سازمانهاي مذهبي داشت و تز "انتقاد از خود" اين چپ نيز بجاي نقد سياسي بيشتر به درد نقد ضد اخلاقيات ميخورد. منصور حکمت اين اخلاقيات شبه مذهبي و مرتاض گونه را نقد کرده و به يک فرهنگ سياسي مدرن رو آورد که بعنوان مدنيت انساني کمونيستي تعريف ميشد. وي تاکيدا در قبال مخالف سياسي چنين فرهنگ مدرني را تجويز نمود تا حاشيه اي کردن و يا ايزوله کردن وي را. نقدش تند و تيز بود، اما حرمت و شخصيت مخالف خود را کاملا حفظ کرده و بهيچوجه سياست ضد انساني را در قبال او اخذ نميکرد. به سياست حذف مخالف و نقدهاي وي اعتقادي  نداشت و در مقابل آن علنيت را مطرح کرد. حککا اين نوع متد مدرن منصور حکمت را هضم نکرده و نقد اخلاقيات پوپوليستي را چنين معني کرد که بعد از نقد اخلاقيات ديگر هيچ مرزي در جدل با مخالفين خود نگذاشت و داراي حق شکل بيان بي حد و حصر گرديد. مجوز يک فرهنگ سطح پايين را در برخورد به مخالف بخود داد. يک حزب يا جريان ايدئولوژيک کمونيستي در روند تحول مدرن با حذف اخلاقيات سنتي به سوي ضد اخلاقيات گام برنميدارد، بلکه اخلاقيات سنتي را با يک فرهنگ مدرن و قوانين مدني و شهروندي کمونيستي جايگزين ميسازد. حککا با حذف اخلاقيات پوپوليستي به عرصه ي ضد اخلاقيات غير مدني گام گذاشته و براي خود يک فرهنگ و زبان لمپني را پيشه ميسازد و نميتواند در روند اين تغيير اخلاقي مسيري اومانيستي، مدرن و مدني را سپري کند. در تحول از سنت به مدرنيسم درست است که اخلاقيات نقد ميشود، ولي جاي انرا قوانين مدني و شهروندي پر ميکند که در يک حزب کمونيستي کارگري به مرحله اي فراتر از آن يعني فرهنگ کمونيستي ارتقاء مييابد. حککا به نادرست برايش سوء تفاهم شده است که با حذف اخلاقيات، کمونيسم کارگري بايد و مجاز است به مرحله ي يک فرهنگ ضد اخلاقي که فرهنگ و زبان قشر لمپن در حاشيه ي جامعه ي سرمايه داريست است گام گذارد. برخوردي انحلال طلبانه و آنارشيستي را اتخاذ کرده و به يک فرهنگ ضد اخلاقي غيرمدرن و مدني ميرسد. چنين پرچم و فرهنگي در مبارزه با سرمايه داري، صرفا سرنگوني سرمايه داري را اصل قرار داده و استراتژي اومانيستي کمونيسم کارگري را از ياد ميبرد. اومانيسم با نقد فرهنگ و اخلاقيات مذهبي، حرمت و شخصيت انساني را اصل قرار داده و بجاي اخلاقيات، فاکتور قوانين مدني و شهروندي را اصل قرار داده و به يک فرهنگ اجتماعي و انساني ميرسد. حککا چه در دوره ي فراکسيون  و چه در بحثهاي اخير در مقابل حزب اتحاد کمونيسم کارگري  چنين فرهنگ پايين و غير انساني را نمايندگي کرده است. به اين رفقا نقدم اين است که نادرست بودن اين فرهنگ وقتي ثابت ميشود که يکي از همين مخالفين کافيست يکدفعه تغيير موضع داده و به حککا بپيوندد. طبق فرهنگ ضد مدرن  حککا ديگر تمام سياستهاي حاشيه اي  کردن سياسي در مورد اين شخص متوقف شده و به عکس اين تبديل ميشود. لازم است تاکيدا مطرح کنم که منصور حکمت با نقد چپ اخلاقي مجوز فرهنگ غير مدرن را صادر نکرده است، بلکه با نقد چپ اخلاقي به چپ مدرن گام گذاشت که فرهنگ سياسي مدرنش جزو جدا ناپذير مباني فکري اش بود و يک کمونيست کارگري مدرن چنانچه داراي فرهنگ مدرن نباشد از نظر مباني  کمونيسم کارگري داراي نقص و ايراد است. رفقاي عزيز چنين فکر ميکنند که فرهنگ مدرن چندان اهميتي در کمونيسم کارگري ندارد و آنرا با اخلاقيات تداعي ميکنند و يکي ميگيرند، در صورتيکه فاکتور فرهنگ مدرن  بعنوان بخش مهمي از مباني کمونيسم کارگري محسوب ميشود و حککا با گرايش التقاطي اش بدون فرهنگ مدرن بيشتر بطرف چپ راديکال سنگيني ميکند تا گرايش مارکسي. يک کمونيست کارگري مجاز نيست در جدل با طرف مقابلش بجاي بحث سياسي، فحاشي سياسي  کرده و سياست ايزوله را در قبال منتقدين دروني و بيروني اش اتخاذ کند. براي نمونه کافيست مقاله ي " انقلاب، سوسياليسم و سرگشتگي جدا شدگان از حزب" درضميمه ي انترناسيونال شماره ي 213 حميد تقوايي را بخوانيد. نوشته است که همه ي کسانيکه از حزب جدا شده اند داراي يک گرايش ضد حککايي و راست بوده اند و مکررا به چاپ مقالات ضد حزبيت لنيني و لنينيسم در نشريه ي فراکسيون اشاره کرده است، آنهم در شرايطي که من همواره برخوردي انتقادي از موضع راديکال به حزب اتحاد داشته ام. در ضمن براي اثبات پارادوکس در مورد لنين، رفقا را رجوع ميدهم به جلسه ي اينترنتي رفيق حميد تقوايي با عنوان "شوراها در سوسياليسم". متن اين جلسه در يکي از شماره هاي انترناسيونال چاپ شده است. محتواي اين جلسه کاملا ضد لنيني است و من در دوره ي فراکسيون اينرا برفقاي فراکسيون گفته بودم که رفيق حميد عليرغم پز لنينيستي اش  بالاخره از لنين هم عبور خواهد کرد. عصاره و نتيجه ي اين متن اينترنتي کاملا نقد و نفي دمکراسي کارگري لنيني و بلشويکي  و نفي سوسياليسم يک طبقه است. منتهي رفيق حميد اين نقد را چنان با زيرکي يک نويسنده ي حرفه اي انجام داده است که ديگران بسختي متوجه آن ميشوند و اين روش و شکل نوشتن و اپورتونيسم رفيق حميد ديگر برايش به يک فرهنگ ثابت تبديل شده است.  آيا اين فرهنگ مدرن کمونيستي است يا نفي صرفا اخلاقيات پوپوليستي و مجوز گرفتن براي هر رفتار آنارشيستي و ضد اخلاقي؟ که اثباتا روش حميد تقوايي اين آخريست. رفيق حميد در پيش خودش مسئله را اينگونه حل کرده است که کمونيسم کارگري اخلاقيات را نفي نموده و مجاز است از ديوار هرکسي بالا برود. بخاطر اين فرهنگ ضد مدرن است که تمام مواضع مارکسي حميد در حککا بزير سوال ميرود و حداقل سوال برانگيز ميشود. نظر من اين است که اگر حميد اين مواضع را واقعا درک کرده بود با من و ديگر مخالفينش اين چنين تا نميکرد.  فرهنگ ضد مدرن موجود در حککا از اساس با کمونيسم مارکس و منصور حکمت در تضاد است. کمونيسم مارکس و منصور حکمت بدون يک فرهنگ مدرن سياسي متحقق نميشود و صرفا با اتخاذ طوطي وار نظري نميشود مدعي نمايندگي کمونيسم مارکس شد. اتخاذ مواضع نظري مارکس بدون يک فرهنگ کمونيستي مدرن يک تناقض کامل بوده و در نهايت حککا را به يک استراتژي سنتي  و غيرمارکسي رهنمون خواهد کرد. مواضع نظري مارکسي را بايد دريک فرهنگ مدرن کمونيستي پراتيک کرد و تعميم داد، وگرنه هر دستاورد نظري بدون چنين تحولي دوباره برباد ميرود.
مسئله ي دوم در رابطه با حککا اين است که برخلاف نظر رفيق مهر آبادي(_که در مقاله ي جديدش بحث از طريق مجاري حزبي را نقد و نفي کرده) از دوره اي که فراکسيون و بويژه من از حزب جدا شده ايم علنيت مورد دلخواه اين رفيق در حککا نيز به مجاري حزبي منتقل شده است. بعد از اين انشعاب يک مورد نشان دهيد که نشان از وجود انتقاد علني در اين حزب باشد. تز حزبيت سانتراليسم دمکراتيک حميد تمام مخالفتها را به مجاري حزبي منتقل کرد، همانطور که خود حميد در اين سمينارش نقد از طريق کانالها و مکانيسمهاي حزبي را مطرح کرد. شايد گفته شود که در حال حاضر در حککا مخالف و منتقدي وجود ندارد و يک حزب يکپارچه است. اولا چنين چيزي از محالات است. چونکه غير ممکن است در يک حزب بزرگي مثل حککا منتقد و مخالفي وجود نداشته باشد. دوما شواهد در درجه ي اول نشان از اين دارد که فراکسيونهاي نامرئي و بي مسماي متعددي در نشريات کنوني حککا خود را نشان ميدهند که مسلم ترين آنها خط رفيق مصطفي صابر است. نظرات اين رفيق "مارکسيست- لنينيست – انگلسيست- حکمتيست" را ديگر نميشود انکار کرد که اولين مشکلش(البته با توجه به نوشته هايش) با رهبري حککا اين است که حميد تقوايي از لنين و انگلس عبور کرده و تاويلي درست از ايدئولوژي آلماني مارکس بدست داده است و ديگر کلمه ي ايدئولوژي از ادبيات سياسي حککا حذف شده است که رفيق صابر بخاطر اين کلمه در بحث گذشته اش با من خودش را ميکشت که ايدئولوژي خوب و بد دارد و "ايدئولوژي کمونيسم يا مارکسيسم" خوب است. منتهي رفيق صابر اين مخالفتها را به مجاري حزبي انتقال داده تا به تز "حزبيت لنيني با سانتراليسم دمکراتيک" حميد ضربه وارد نشود و "دشمنان" بو به اختلافهاي درون حککا نبرند. اين يک واقعيت مسلم است که خواستم رفيق مهرآبادي  به اين امر واقف شود و من محتواي تئوريک مقاله اش را واقعا پسنديدم و دستش درد نکند.
و اما مسئله ي سوم در رابطه با حککا اين است که در تشکيلات خارج کلا جنبش کمونيسم کارگري اين نظر هست که داخل نسبت به خارج عقب مانده است و لذا شايستگي رهبري اصلي را داخل ندارد. اصليترين نمود اين گرايش را در روي سايت روزنه ميشود ديذ. وقتي ميبينم نوشته هاي رفيق منصور ترکاشوند و رفيق مرتضي فاتح هرگز در بالا و ابتداي قسمت مقاله ها چاپ نميشوند واقعا از ته دل ناراحت ميشوم. چرا اينگونه هست؟ اين از نمودهاي يک حزب غير مدرن است که فکر ميکند با مسلط شدن به تکنولوژي کامپيوتر و سيستم اينترنتي صلاحيت رهبري اش از داخل بيشتر است و اين طبق تجربيات من يک گرايش غير قابل انکار در احزاب کمونيست کارگري است. اين يک گرايش ضد کمونيستي در بخش خارج اين احزاب است. طبيعي است که خارج بدليل ماهيت جامعه و سيستم آموزشي کشورهاي غربي بيشتر از داخل به سيستم کامپيوتر و اينترنت مسلط است. ولي آيا اين گرايش با محتواي برنامه يک دنياي بهتر ميخواند؟ نظر منصور حکمت اين بود که هيچ لفب يا تخصصي نميتواند مايه ي امتياز خواهي بشود. اگر مقاله ي رفقاي داخل را در وسط قسمت مقاله ها نمياوردند و بترتيب از بالا بنوبت اين مقاله ها را درج ميکردند آنوقت يقين ميشد که حککا در اينمورد به آپارتايد خارج معتقد نيست و الحق خود بچه هاي داخل هرگز عدم تخصص خود را در بکارگيري سيستم کامپيوتر و اينترنت انکار نميکردند و مسئله منتفي ميشد. ولي درج مقاله هاي رفقاي داخل در وسط يا پايين قسمت مقاله ها کاملا نشان از يک گرايش آپارتايدي دارد و رفقاي داخل چنانچه در اينمورد بخواهند از انسانيت خود دفاع کنند بايد در مقابل اين گرايش و عمل بايستند.
و اما مسئله ي ديگر سوسياليسم طلبي حککا است. همانطوريکه رفقا از نوشته هاي من اخذ کرده اند من معتقد به نوشتن ترم سرنگوني در ابتدا و سپس ترم انقلاب نيستم و معتقدم حتي در صورت شکست جنبش سرنگوني طلبي مدرن، خط کمونيسم کارگري مدرن ايجاب ميکند بازهم شعار زنده باد سوسياليسم را درنشرياتمان درج کنيم و از انقلاب سوسياليستي حرف بزنيم. بدليل اينکه جنبش کمونيسم کارگري مدرن به تئوري مراحل معتقد نيست و بدنبال انقلاب سوسياليستي است، حال ميخواهد جنبش شکست بخورد و يا نه. عدم طرح شعار سوسياليسم طبق متد منصور حکمت فقط زمانيست که کمونيسم ضربه خورده و مردم از آن رم بکنند. وگرنه ما جنبش تئوري مراحل نيستيم و چپ راديکال و چپ پوپوليست بود که آنرا وارد فلسفه و ادبيات سياسي کمونيسم کرد. ما جنبش نقد انساني سرمايه هستيم که هم بطور سلبي و هم بطور اثباتي به تبليغ و ترويج سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي منتج ميشود. ايراد حککا در درجه ي اول اين است که از موضع دفاعي و نه تهاجمي صرفا از سوسياليسم سلبي دفاع ميکند و در مورد سوسياليسم اثباتي محافظه کاري کرده و يا اصلا به آن اشاره نميکند. طبق متد کمونيسم کارگري مدرن سوسياليسم بايد هم بطور سلبي و هم بطور اثباتي تبليغ و ترويج شود. تبليغ سلبي سوسياليسم جنبش نفي وضعيت موجود است و اين نظر مارکس هم هست. و اما ترويج و تبليغ اثباتي کمونيسم و سوسياليسم از دو جهت قابل دفاعست. اولا اينکه طبق نظر خود منصور حکمت در بازخواني کاپيتال تئوري مارکس داراي دو جنبه ي سلبي و اثباتي است. در بعدي که وضعيت موجد را نفي ميکند سلبي است و در بعدي که بمثابه يک علم اجتماعي و انساني مناسبات سرمايه داري را توضيح ميدهد اثباتي هست. از طرف ديگر تئوري مارکس بعد از نفي وضعيت موجود دوباره به بعد اثباتي ميرسد. يعني محورهاي عمومي جامعه اي را توضيح ميدهد که قرار است تحت عنوان سوسياليسم جايگزين سرمايه داري شود. توضيح جامعه ي سوسياليستي آينده يک توضيح اثباتي هست و بدون اين بخش اثباتي کمونيسم نميتواند در مقابل سرمايه داري به يک آلترناتيو اثباتي تبديل شود. مخصوصا اينکه بورژوازي معاصر سعي ميکند کمونيسم را با کمونيسم مکتبي اردوگاهي تداعي کرده و مردم را از آن بترساند. از طرف ديگر کمونيسم بعد از تجربه ي کمون پاريس و انقلاب اکتبر روسيه تقريبا ميتواند در مورد ساختمان سوسياليسم يک بحث اثباتي را پيش برده و ضربات وارد شده بخاطر شکست اين تجربه ها را خنثي کرده و علل انرا اثباتا توضيح دهد. بدون چنين آلترناتيو اثباتي نميتوان کمونيسم را دوباره از خطر سوسياليسم يک طبقه مصون داشت و اين مسئله بايد از طرف کمونيسم کارگري مدرن پاسخ بگيرد. لذا حميد تقوايي در اين بعد قضيه سکوت کرده و فقط اظهار ميدارد که ما سوسياليسم را بطور سلبي تبليغ و ترويج ميکنيم و اين يک موضع محافظه کارانه است. از طرف ديگر بعد از شکست فضاي آنتي کمونيستي جهاني که مروجين بورژوازي غربي آنرا تکوين و تشديد کرده بودند لازم است کمونيسم کارگري مدرن بطور تهاجمي يک حرکث اثباتي  بکند و در اوايل قرن بيست و يکم يک تصوير اثباتي کامل با استفاده از نقد تجربه ي شکستهاي قبلي کمونيسم مکتبي و راديکال به جهان ارائه کند و اين يک  ضرورت و حرکت مهمي در جهت تسخير مکانيسم فکري جهان است. کمونيسم در ضمن اينکه يک جنبش سلبي است يک جنبش اثباتي هم هست و اصولا آلترناتيو ضد سرمايه داري يک حرکت اثباتي هست و بايد باشد. کمونيسم چنانچه به بعد فقط سلبي تکيه کند در نهايت به يک جنبش اکونوميستي، امپريستي و فويرباخيستي تبديل ميشود و در نتيجه قدرت فکري و سياسي خود را در مقابل سرمايه داري از دست ميدهد. بنظر من تکيه ي بيشتر روي سلبي بودن کمونيسم يا سوسياليسم عمدتا ازفضاي آنتي کمونيستي جهاني ناشي ميشد تا از يک بحث تئوريک. مضافا اينکه تعريف مارکس از سوسياليسم بعنوان جنبش نفي وضعيت موجود از شرايط تاريخي و اجتماعي دوره ي خود مارکس تاثير گرفته است و امروزه با توجه به تجربيات تاريخي گرانبهاي جنبش کمونيسم اين تعريف ديگر نارسا و داراي محدوديت است و کمونيسم ميتواند و بايد يک جنبش نفي وضعيت موجود و هم جنبش اثباتي جامعه ي سوسياليستي آينده باشد و اثباتا از يک ساختمان سوسياليسم مارکسي بطور تئوريک و عمومي حرف بزند و بويژه اين آلترناتيو اثباتي در مقابل آلترناتيو اثباتي دمکراسي کارگري يک حرکت بسيار ضروريست.
از طرف ديگر مکتب پست مدرنيسم و متفکرين آن بعنوان متفکرين بورژوازي معاصر، کمونيسم را بعنوان يک حرکت اثباتي بزير سوال برده و اصولا اثبات را يک تحليل و امر تخيلي محسوب ميکنند. در صورتيکه حرکت سلبي کمونيستي و آگاهانه بدون يک تحليل اثباتي از جامعه ي موجود امکان پذير نبوده و کمونيسم بدون بعد اثباتي نميتواند بعد سلبي داشته باشد و ايندو از هم جدا ناپذيرند. اصولا حرکت عنصر پيشرو يا سوبژکتيو در تاريخ همواره يک عمل اثباتي است و پراتيک کمونيستي نميتواند بدون آلترناتيو اثباتي بوجود بيايد. به همين دليل جنبش سلبي کمونيستي در بطن خود يک حرکت اثباتي را دارد. لذا سلبيت پست مدرنيستي يک سلبيت ارتجاعي و در نتيجه غير اثباتيست و بخاطر محتواي غير اثباتي خود نميتواند از چهارچوب جامعه ي سرمايه داري فراتر رود. مهمتر اينکه امروزه کمونيسم غير اثباتي که نتواند سوسياليسم يک طبقه را نقد کرده و محورهاي عمومي يک سوسياليسم انساني را ترسيم کند بيشتر مردم را رم ميدهد تا يک سوسياليسم اثباتي مارکسي.
مسئله ي ديگر موضعگيريهاي جديد حميد در مورد ايدئولوژي ست که در انترناسيونال 211 چاپ شده است. شکل بحث حميد در اينمورد کاملا اپورتونيستي ست و بنفع ايدئولوژيسم، هر چند بطور صوري در جهت  نقد و نفي آن است. اين شکل بحث حميد کاملا بچه گانه است و گرد و خاکي کاذب برپا ميکند تا خواننده خيال کند حميد منسجمترين نقد را از ايدئولوژي کرده است. از يکطرف بطور قاطع مطرح ميکند کمونيسم و مارکسيسم ايدئولوژي نيست، ولي از طرف ديگر ميگويد اگر چنانچه بخواهيم آنرا بمفهوم يک سيستم نظري در جهت تغيير واقعيت بکار ببريم يک ايدئولوژي است. در صورتيکه از نظر مارکس در مانيفست سيستمهاي نظري سوسياليستي جزو سوسياليسمهاي تخيلي محسوب ميشوند و سوسياليسم يک سيستم نظري نيست. چون سيستمهاي نظري بر اساس منطق دروني فکري خود حرکت ميکنند و مارکس همواره از سيستم سازي نظري پرهيز ميکرد. کمونيسم و سوسياليسم مارکسي بعنوان يک تفکر و نظريه يک تئوري پراتيکي است و بر اساس نقد واقعيت موجود تکوين يافته است، نه بر اساس منطق فکري دروني يا ديالکتيک فکري دروني خود. کمونيسم يک جنبش اجتماعي است که تئوري خود را در بطن خود جهت تغيير وضعيت موجود ميسازد.  عقايد داروين را از يک لحاظ ايدئولوژي محسوب ميکند، در صورتيکه علوم تجربي و طبيعي ايدئولوژي نميتوانند باشند.  رويهمرفته در نهايت نتيجه ي بحث اش اين است که يک برداشت لغوي از ايدئولوژي ندارد و تعصب چنداني در بکار گيري اين واژه ندارد و شرط اصلي محتواي تئوري است که ايدئولوژيک نباشد، وگرنه گفتن اينکه کمونيسم ايدئولوژي است يا نه بطور صوري مهم نيست. متد حميد در اينمورد بطوريکه گفتم کاملا اپورتونيستي است و محافظه کارانه و يک بحث مغشوش را بدست ميدهد و خواننده را گمراه ميکند. اپورتونيستي از اين جهت که بحث را چنان پيش پا افتاده نشان ميدهد و چنان خود را در يک جايگاه کاذب بالا قرار ميدهد که خواننده فکر کند اين بحث براي حميد خيلي مهم نيست و وي همه ي اين چيزها را قبلا هم ميدانست. در صورتيکه طبق متد مارکس در ايدئولوژي آلماني کمونيسم کارگري امروزه موظف است يک بحث غير مغشوش و غير اپورتونيستي از نقد ايدئولوژي بدست دهد و جنبش کمونيستي را از سرگيجه اي که در مورد ترم ايدئولوژي گرفته بود نجات دهد. حميد با بحث خود دوباره سعي دارد اين بحث را مغشوش کرده و دوباره جنبش را دچار گيجي و ابهام کند. و محتواي اين حرکتش دقيقا از اپورتونيسمي ناشي ميشود که با طرح مجدد بحثهاي من سعي دارد به آن دامن زده و با اين اپورتونيسم وانمود کند که دارد بحثهاي جديدي را مطرح ميکند، در صورتيکه چه در عرصه ي نقد دمکراسي کارگري لنيني و چه نقد ايدئولوژي و غيره با اين نوع اپورتونيسم مخصوص بخود هر چه بيشتر به ابهام در اين دستاوردهاي تئوريک دامن ميزند و اين يک حرکت واقعا فرصت طلبانه و غير کمونيستي است که از همان فرهنگ غير مدرن غالب در حککا ناشي ميشود. در ضمن بحثهاي جديد حميد  حاکي از اين است که وي هنوز کاملا محتواي ضد ايدئولوژيسم "ايدئولوژي آلماني" مارکس را اخذ نکرده و هنوز نميداند که ايدئولوژي بطور واقعي يعني چه؟ حميد بجاي اينکه صراحتا اعلام کند کمونيسم پراتيک يک ايدئولوژي نيست با گفتن اينکه مارکسسم يک سيستم نظريست دوباره دارد جنبش کمونيسم کارگري را به تاريخ دوره گذشته ميبرد و دوباره جنبش کمونيسم کارگري را گيج ميکند و زمينه ي گرايشهاي ايدئولوژيک را دوباره بدست ميدهد. با گفتن اينکه اصل و پيشفرض، محتواي برداشت از مقوله ي ايدئولوژي است عملا بعد اثباتي کمونيسم را تضعيف ميکند. اگر چنين بود که خود مارکس ميگفت مهم نيست کلمه ي ايدئولوژي را بکار ببريم يانه مهم محتواي بحث است. مارکس بعنوان تئوريسين کمونيسم همواره سعي کرد ديدگاههايش را حتا در مجامع آکادميک بورژوايي نتوانند مچ گيري کنند و سعي کرد به کمونيسم بعدي علمي تر و اثباتي تر دهد. اما حميد تقوايي که بيشتر از مارکس ميداند در نظر دارد اين تلاش مارکس را خدشه دار سازد و روش اپورتونيستي جديدي را ابداع کند!!! اين ظلم به مارکس است. کمونيسم و تئوري مارکس يک ايدئولوژي نيست. فلسفه نيست. و ديگر لازم نيست ما يک چاشني مزاحم به آن اضافه کنيم و دوباره به فلسفه و کمونيسم فلسفي و ايدئولوژيک زمينه بدهيم. خنده دار زمانيست که رفقايي نظرشان اين است که بحثهاي من فلسفي ست. من همانطور که يکبار در جواب حميد تقوايي نوشتم اگر چنانچه ما بکار بردن اصطلاحات فلسفي را مساوي با نگرش فلسفي بدانيم آنوقت مارکس و منصور حکمت بيشتر از همه فلسفي خواهند بود. اصطلاحات محصول تکامل تاريخ فکري هستند و نگرش فلسفي با اصطلاحات فلسفي معني نميشود. نگرش فلسفي يک نگرش وارونه از واقعيتهاي انساني هست و در صدد تغيير جامعه نيست.
نقط ضعف ديگر حککا تحليل ايدئولوژيک و فويرباخيستي اش از پديده ي شوروي است. حميد در اينمورد جسارت گام گذاشتن به دايره ي خارج از منصور حکمت را ندارد. من از آنجا که در اينمورد در همين مقاله و در نوشته هاي ديگرم توضيح داده ام ديگر نميخواهم وارد اين بحث شوم و فعلا نقدم را در مورد حککا در اين سطح بپايان ميبرم. اما سه نقطه  در اد امه ي حرکت حککا ميگذارم. کمونيسم مارکس در حزبي زماني تثبيت ميشود که  ادعاهايش در عرصه ي نظري با فرهنگ سياسي اش بخواند. تناقض در اينمورد تنها حاکي از اين است که اين بحثها کاملا درک نشده و حداقل يک تحول صوريست. حککا تا بحال پرچم حذف و ايزوله کردن مخالف و فرهنگ غيرمدرن را بدست گرفته و متاسفانه اين پراتيک با تئوريهاي بظاهر مدرنش نميخواند. نظر نهايي من اينست که اين پارادوکس گوياي درکي ناقص از کمونيسم مارکس و منصور حکمت است و بايد در نوشته هاي بعدي بيشتر به اين بعد از مسئله پرداخت کرد. تئوري حککا چنانچه بطور کامل مارکسي بود به فرهنگ حذف و ايزوله کردن مخالف و فرهنگ غير مدرن در برخورد سياسي به منتقد منجر نميشد.
کسي که دمکراسي کارگري لنيني را نقد ميکند بطور خودبخودي و الزاما نقد و تحليلش از پديده ي شوروي بعد از لنين يا کمونيسم اردوگاهي  نيز تغيير مييابد و اين يک متد يکپارچه است. ديدگاههايي که من ارائه داده ام يک متدولوژي يکپارچه است که خود را به تمام بحثها تعميم ميدهد و نميتوان انرا فقط در يک بخش بحث بکار برد. حميد در بحثهاي اخيرش سعي دارد به متدولوژي خاص من در اين بحثها ترمز بزند و همين حرکت باعث ميشود اين بحثها مغشوش شده و دچار ابهام بشوند. کسي که نقدش از سرمايه از بعد انساني باشد نه سوسياليسم يک طبقه، ناچار است در تز سرمايه داري دولتي تجديد نظر کرده و از کمونيسم اردوگاهي و ديگر بحثها تحليلي بکر و جديد ارائه کند. طبق اين متد نميتوان چشم خود را بر روي واقعيتهاي ويژه در کمونيسم اردوگاهي بست. حميد در بحثهاي اخيرش سعي دارد دو تا متدولوژي متفاوت را با هم آشتي دهد و بهمين دليل در حرکت آينده اش نميتواند روي چنين سازشي حرکت کند و در نهايت بطرف يکي در خواهد غلطيد. مهمتر از هم فعلا حککا با فرهنگ غير مدرن حاکم بر خود در برخورد به ديگر احزاب و منتقد خود دچار يک تناقض مهم و عميقي ست که اين فرهنگ به يقين بر بحثهاي باصطلاح نظري اخيرش ميچربد. با وجود نقدهاييکه من از مواضع حزب اتحاد کمونيسم کارگري بعمل آورده ام پراتيک تا کنوني اين حزب در برخورد به منتقد خود يک رويکرد مارکسي مدرن است و گوياي فرهنگ سياسي بالا. اين يک نقطه ي مثبت مهمي در اين حزب است و من اميدوارم اين گرايش حکمتي و مارکسي به ديگر عرصه هاي فکري و سياسي اين حزب تعميم يابد. بنظر من چنانچه حزب اتحاد بتواند اين فرهنگ مدرن خود را در برخورد به منتقدين خود حفظ کند و به نظرات جديد احترام گذاشته و حرمت صاحب اين نظرات را حفظ نمايد و خط ايزوله را در پيش نگيرد ميتواند به يک افق و چشم انداز موفق و مثبت چشم بدوزد، چون وجود يک فرهنگ مدرن در يک حزب باعث ميشود کادرهاي اين حزب به نظرات جديد متعهدانه و مسئولانه برخورد کرده و به يقين از آنها تاثير بگيرند. حککا عليرغم اخذ مواضع نظري کجدار و مريضش در مسير مارکسي هنوز نتوانسته خود را از چهارچوب سوسياليسم خواهي چپ راديکال بيرون بکشد و وارد حوزه ي سوسياليسم طلبي مارکسي شود. فرهنگ غير مدرن حاکم در حککا با وجود مواضع التقاطي اين حزب آينده اي نگران کننده براي اين حزب ترسيم ميکند. فرهنگ غير مدرن، چنانچه تداوم يابد اين حزب را در نهايت در باتلاق چپ سنتي فرو خواهد برد و اين امري اجتناب ناپذير است. هيچ فرهنگ غير مدرني در يک حزب هرگز نميتواند حتي دستاوردهاي نظري مثبت را حفظ کند و در نهايت انها را برباد خواهد داد. فرهنگ مدرن سياسي و کمونيستي بهيچوجه با اخلاقيات پوپوليستي يکي نيست و حککا سعي دارد فرهنگ سياسي و مدرن موجود در حزب اتحاد را با اخلاقيات چپ سنتي تداعي کند و اين امر نشان از اين دارد که حککا تا بحال اومانيسم و مدرنيسم منصور حکمت را هنوز اخذ و درک نکرده است.