ستون آخر
کدام قهرمانی گری؟
در حاشیه شکنجه و فشار بر دانشجویان دستگیر شده
آذر ماجدی

جنبش های اجتماعی هر یک قهرمانان و ضد قهرمانان خود را دارند. در کتاب های تاریخ که در مدارس تدریس میشود، تاریخ از نظرگاه قهرمانان جنبش ناسیونالیستی بازگویی میشود. کودکان در بازی ها و رویاهای خود در قامت این قهرمانان ملی ظاهر میشوند. در عصر جهانی شدن دنیا قهرمانان باید به عناصری هر چه آبستره تر تقلیل یابند تا بعنوان عناصر قهرمانی در جهان از شرق تا غرب، نیمکره شمالی تا جنوبی شناخته شوند. جنگ خوب و شر یک مولفه دائمی هنر قهرمان – ضد قهرمان است. سوپر من، بت من، اسپایدر من و "من" های دیگر قهرمانانی هستند که به خصوصیات بسیار پایه ای که قابل شناسایی و تداعی فرا-فرهنگی اند تقلیل می یابند. و این شخصیت ها دیگر صرفا به کتاب ها یا فیلم های کودکان محدود نمیشود. مساله نه بر سر شخصیت قهرمان بلکه تعیین ماهیت "خوب" و "شر" است. اینجاست که جدالی ایدئولوژیک عیان میشود.
یک تیپ قهرمان قرن بیست، قهرمانان انقلابی هستند. انسان هایی با قدرت خارق العاده که از خانواده و رفاه خود میبرند و به جنگ با طبقات حاکم بلند میشوند. اینها انقلابیونی "تمام وقت" اند که حتی بعضا از جامعه بریده اند. جنگ پارتیزانی و چریکی با ارتش و دولت حاکم قهرمانان خود را می آفریند که سمبل های متعدد آن در این قرن ستایش شده اند. یک نوع رومانتیسیسم معینی با این قهرمان سازی انقلابی توام است. تحمل سختی های بسیار، شکنجه و آزار شدید فیزیکی، فداکاری برای آرمان، گذشتن از عزیزترین کسان، حتی فرزند برای آرمان از ویژگی های این قهرمان سازی و جنبش انقلابیگری خرده بورژوایی است. هیچ میزان درد و سختی این قهرمان را به زانو در نمی آورد.
در  جامعه ایران نیز چنین فرهنگ قهرمانی گری انقلابی حاکم بوده است. نسل ما در این فرهنگ پرورش یافت. بعنوان یک کودک، نوجوان و سپس یک دختر جوان، ضربه های شلاق بر بدن یک زندانی سیاسی، برایم مهمترین مولفه انقلابیگری بود. احترام به هر زندانی سیاسی که در زمان شاه ضربات شلاق را چشیده بود، بدون توجه به نظراتش، همچون اصول دین برای یک مذهبی، رعایت میشد. در این فرهنگ با کسی که زیر شکنجه باصطلاح "میبرد"، تحملش طاق میشود و اطلاعات افشاء میکند همانگونه رفتار میشود که خانواده متعصب ناموس پرست با دختر "گستاخ" ناموس شکن برخورد میکند. دفاع از شرف با این تعریف، بعنوان مافوق هر آرمانی در این فرهنگ جای دارد.
در متن حاکمیت چنین فرهنگی بر جنبش چپ بود که رژیم اسلامی موفق شد با اعمال وحشیانه ترین شکنجه ها، توصیف ناپذیر ترین جنایات، شنیع ترین رفتارها انسان هایی را که برای آرمان خود می جنگیدند بی حرمت و با معیار فرهنگ حاکم "بی شرف و بی ناموس" کند. کسی این الفاظ را علنا بکار نمیبرد. اما در اذهان همه این کلمات بصدا در می آیند. رژیم اسلامی با استفاده از این فرهنگ، با توسل به جنایت گری ذاتی خود و اتکاء به فرهنگ اسلامی ندامت و توبه جوانان عزیز بسیاری را "شکست" و بر زندگیشان نقطه پایانی گذاشت. این تاکتیک اسلامی در دهه 60 کاملا کارساز بود. این وجه از تاریخ سرکوب اسلامی یکی از سیاه ترین فصل های این تاریخ است.
اما جنبش کمونیستی سنت شکنی که از همان سال 1357 هر روز خود را بیشتر و بیشتر از پوسته های انقلابیگری خرده بورژوایی و پوپولیستی رها میکرد و کمونیسم نوین مارکسی را در مقابل جامعه قرار میداد، به این فرهنگ عقب مانده رومانتیسیم انقلابیگری حمله کرد.
پاییز و زمستان 1361 بود. یادم است روزهای بسیار سختی بود. هر روز از اسارت تعداد جدیدی از رفقایمان اطلاع میدادند. در کردستان بودیم. در برف و سرمای اواخر پاییز خبر دستگیری تعداد بسیاری از رفقای سازمان کومه له در تهران و چند شهر دیگر و همچنین تعدادی از رفقای اتحاد مبارزان کمونیست رسید. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم و به مقر کومه له رفتم، همه را متاثر و پریشان دیدم. جویا شدم. گفتند که کادرهای بالای کومه له، در میان آنها سعید یزدیان، عضو دفتر سیاسی کومه له شب قبل به تلویزیون آمده و تواب شده است. حالم خراب شد. در همه جا بحث از توابیت و شکستن در دستان دشمن بود. سوال این بود: "چه کسانی می شکنند و چه کسانی نمی شکنند؟" از استحکام ایدئولوژی تا راستین بودن انقلابی گری مطرح میشد. هیچکس به ظرفیت های بشر در شرایط مختلف اشاره نمیکرد. در میان کسانی که مشغول بحث بودند هیچکدام از چنین پیچیدگی ای برخوردار نبودیم. برای توضیح سابقه تراشی های نادرست میشد. حدس و گمان بجای واقعیت می نشست. اوضاع عجیبی بود. یادم است ترس تمام وجودم را گرفته بود. اگر دستگیر شوم و نتوانم مقاومت کنم چه میشود؟ اگر نتوانم شرف انقلابی جنبش ام را حفظ کنم چه میشود؟ انسان در چنین شرایطی خود را لایق مرگ میدید. همانگونه که قربانی قتل ناموسی که به فرهنگ حاکم باور دارد مرگ خود را مجازات بحقی می بیند.
عبدالله مهتدی مقاله ای به نام "زوزه توابین" در نشریه پیشرو بچاپ رساند. بسیاری به او تبریک گفتند. چه انقلابی بزرگی! بویژه چون خود او مدتی را در زندان سپری کرده بود، حرفش کاملا و بدون تردید پذیرفته میشد. یک روز بعد، منصور حکمت (نادر) فراخوان جلسه ای در مقر داد. ما آن موقع در دهی بنام خانقاه بودیم. خانقاه سالن بسیار بزرگی داشت. فکر میکنم که حدود 60 – 70 نفر در سالن خانقاه جمع شدیم. نادر یکی از بزرگترین سنت شکنی های تاریخ زندگی خود را به نمایش گذاشت. به "زوزه توابین" نقد تندی کرد. گفت که این انسان ها قربانی اند و نه مجرم. گفت که نباید مورد حمله قرار گیرند. تا زمانی که آزاد بودند برای آرمان شان جنگیده اند، زمانی که در اسارت هستند شرایط متفاوت است. نباید و نمیتوان آنها را محکوم کرد. باید بورژوازی و رژیم اسلامی را بخاطر چنین جنایتی محکوم کرد.
یادم است که بر جایم خشکم زده بود. چه جسارتی. در چنین فضایی، که انقلابیگری نظامی بخشی از فرهنگ بود، در فضایی که رومانتیسیسم انقلابی پارتیزانی کاملا حاکم بود، در فضایی که فرهنگ عقب مانده جامعه کاملا به چشم میخورد، بطور نمونه در برخورد به زنان، بیان این نظرات و به مصاف کشیدن این رومانتیسیسم و شرف انقلابی خرده بورژوایی جسارت بی نظیری نیاز داشت. اما این یکی از خصوصیات برجسته نادر بود. آن شب سرد زمستانی در خانقاه از بهترین خاطرات زندگی من است. از سال 57 که با اتحاد مبارزان کمونیست فعالیت را شروع کردم، دریده شدن بسیاری از ناخالصی های خرده بورژوایی و پوپولیستی که به قامت مارکسیسم دوخته بودند را شاهد بودم. آن شب بنظر میرسید که آتشی که خانقاه را گرم میکرد بسیاری از زنگ زدگی های پوپولیستی را زره زره آب میکرد.
از آنشب برخورد رسمی سازمان کومه له و پس از آن حزب کمونیست ایران به مقوله تواب و توابیت کاملا دگرگون شد. در حزب کمونیست کارگری هیچگاه شاهد چنین برخورد هایی به کسانی که زیر شکنجه بر آرمان هایشان پا میگذاردند نبودیم.
اما چرا این خاطره را نقل کردم؟
آذر ماه 1386 بعنوان یک نقطه عطف مهم تاریخی در تاریخ ایران ثبت خواهد شد. حرکت دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب یک نقطه عطف مهم بود. از زوایای مختلفی این حرکت مورد بحث قرار گرفته است. همه بر این حکم اتفاق نظر دارند که چپ مستقل و به نام خود عرض اندام کرد. این یک نمایش قدرت چپ در مقابل جمهوری اسلامی بود. تعداد بسیاری از این جوانان آزادیخواه دستگیر شدند. اخبار از شکنجه شدید آنها خبر میدهد. آنها را برای دریافت اطلاعات شدیدا زیر فشار گذاشته اند. گفته میشود که رژیم اسلامی برای آغاز فصل نوینی در توابیت و تواب سازی تلاش میکند. آنهایی که زیر شکنجه نتوانسته اند اطلاعات را حفظ کنند، ظاهرا بسیار شرمنده اند، زیر فشار روحی شدیدی قرار دارند. باید این فضا را شکست.
قهرمان برای جنبش کمونیسم کارگری، انسان های زحمتکشی هستند که هر روز برای تامین زندگی خود و خانواده هایشان مشقت تحمل میکنند. قهرمانان ما کسانی هستند که برای یک دنیای بهتر مبارزه میکنند. قهرمانان ما انسان هایی بریده از جامعه و خانواده نیستند. قهرمانان ما انسان های عادی جامعه اند که آرمان آزادیخواهی، برابری طلبی و عدالت را فرا روی خود قرار داده اند. این انسان ها نه سوپر من اند، نه بت من. این انسان ها چون درد و مشقت و رنج را می شناسند و احساس میکنند است که برای تغییر دنیا و ساختن دنیایی دیگر تعجیل دارند. این انسان ها خستگی را می شناسند. گرسنگی را درک میکنند. نیازهای طبیعی و پایه ای بشر را خوب می شناسند و به این خاطر است که به صف مبارزه برای سرنگونی سرمایه داری پیوسته اند. اینها اشک میریزند و از آن ابایی ندارند. اینها از درد فریاد میکشند و از آن شرمنده نمیشوند. اینها انسان اند.
با تعرض به رژیم اسلامی نقشه های کثیف آن را نقش بر آب کنیم. اگر رژیم دریابد که ما ناموس پرست نیستیم و شرف انسانی برایمان معنایی بسیار انسانی تر دارد، دیگر به سلاح تواب سازی متوسل نخواهد شد. چون تاثیری ندارد. اگر ما به این جوانان عزیز و جسوری که برای آزادی و برابری کوشیده اند و علیرغم شناخت سرکوبگری رژیم اسلامی نقشی تاریخی ایفاء کردند و مهر خود را بر جامعه کوبیدند اطمینان خاطر دهیم که معیارها و فرهنگ انقلابی گری ما متفاوت است و آنها در قلب و جنبش ما جای دارند، جنبشی بمراتب قوی تر و انسانی تر خواهیم داشت. چنین جنبشی امکان بیشتری برای پیروزی و حفظ آن دارد. *

 

نوشته های دیگر از آذر ماجدی