ايرج آذرين در اسکاندال سياسى اخيرش در مطلب مندرج در وبلاگ "تريبون مارکسيسم" عليه دانشجويان منتظر دادگاه٬ و همينطور در توجيه نامه اخيرش در پاسخ به اعتراضات عليه اين کار غير اخلاقى و غير مسئولانه٬ يک هدف محورى و چه بسا شخصى را هم دنبال ميکند. هنوز شبح منصور حکمت روى سر ايشان سنگينى ميکند. گويا درخود و بعنوان ايرج آذرين قابل تبئين نيست٬ "نفى منصور حکمت" ظاهرا اثبات ايشان است. ميگويد منصور حکمت "اشتباه" کرد و هر مصيبتى نتيجه "اشتباه او" و تئورى "حزب و قدرت سياسى" است. وقتى هم منصور حکمت را "نقد" ميکنند٬ متاسفانه٬ حتى از کمترين وجدان و امانتدارى ژورناليسم بازارى برخوردار نيستند. حال که تشعشع "انتقاداتشان" کورسوئى نداشت٬ ظاهرا قرار است توجه دادن به خطر منصور حکمت و تئورى قدرت سياسى اش٬ و بازهم ربطش به دانشجويان و احزاب غير قانونى٬ و تکيه دادن به "اطلاعات فاش شده زير شکنجه"٬ جاده "پيشرفت و تعالى" ايشان را فراهم کند. اما اين راه رهبر شدن و تحقق همان محاسبات "بقالانه" هم نيست. کسى که سياست را به کينه شخصى و محاسبات خرد و حتى تکيه به سيستم شنيع "اعتراف" عليه وجدان زندانى زير شکنجه تنزل ميدهد٬ سياسى نيست. حتى اپورتونيست هم نيست. غير قابل اعتماد است. ادله هاى شبه تئوريک آقاى آذرين تلاشى ناموفق براى پوشاندن و "توجيه" اين اسکاندال سياسى است. با اينحال اينها بايد جائى ديگر و مستقلا پاسخ بگيرد. اما اينجا٬ و دراين بحث مشخص٬ بايد نورافکن را روى قبح اين عمل و ماهيت سياسى اين افتضاح انداخت. دراين زمينه توجه خوانندگان را به بيانيه حزب عليه سيستم اعتراف گيرى رژيم و دفاع از حرمت زندانيان سياسى در همين شماره نشريه جلب ميکنم.

حدود ١٠ سال پيش که ايرج آذرين پس از سالهاى طولانى سکوت يادداشتى نوشت و تعلقش را به مستعفيون آندوره حزب کمونيست کارگرى اعلام کرد٬ منصور حکمت جواب کوتاهى به او داد. نکات اين جواب هنوز و متاسفانه وصف حال آقاى آذرين است. همينطور مقايسه برخورد منصور حکمت با ادبيات و منش و روش عميقا فرقه اى و مخرب محفل ايشان درس آموز است.
سردبير. 

"ناقهرمانان"

"قول بده، که اگر من توانستم قهرمان باشم،
تو دستکم چون انسانى باوجدان رفتار کنى"

جان لوکاره، خانه روسيه

 

ايرج آذرين در حزب کمونيست کارگرى ايران دو مقاله نوشت، دو "ستون آخر" کوتاه براى نشريه انترناسيونال. در دومين و آخرين اين نوشته ها در مرداد ١٣٧٢، در يادداشتى با عنوان "دوران ناقهرمانى"، از اين شکوه کرد که گويا عصر قهرمانى در صفوف چپ سر آمده است. گفت رويگردانى "جوان تحصيلکرده طبقه متوسط ايران" از "فعاليت متشکل سياسى" از سر محاسباتى "بقالانه" است، تلاشى است براى بازيابى مکانى سزاوار و "متناسب با ارج طبقه اش در سلسله مراتب همين جامعه". ايرج آذرين در مقابل اصرار داشت که "تصور وقوع انقلاب کارگرى، حتى تصور پيشروى کارگران در چهارچوب همين نظام مسلط، بدون قهرمانى هاى جمعى و فردى تنها نشانه خوشباورى احمقانه ميتواند باشد".

ايرج آذرين اين را گفت... و رفت.
٭ ٭ ٭ ٭
ايرج عزيز،
پاسخت به نامه مربوط به ختم يا محو عضويت ات در حزب منطقا نميبايست خطاب به من نوشته شود. من به حقيقت مسائلى که طرح ميکنى نزديک تر از آن بوده ام که بتوانم به نفعت شهادت بدهم يا داورى باشم که قرار است حکم به برائتت بدهد. منى که ميدانم چرا رفتى، چگونه رفتى، به چه مشغول شدى، منى که ميدانم چرا گرد هم آمده ايد، چند نفر هستيد، چکار ميتوانيد و نميتوانيد بکنيد، منى که ميدانم ظرفيت هايتان چيست، سياست هايتان کدام است، حب و بغض هايتان از کجاست، و محاسباتتان، چه "بقالانه" و چه جز آن، از چه قماش است، من قاعدتا مخاطب نامه تو نميبايست باشم. نامه تو براى پوشاندن و رنگ آميزى حقايق براى کسانى است که نامى از شما شنيده اند و بغضى از ما در دل دارند. خطاب به اصغر کريمى و من است، اما رو به آنهاست.

ميگويى "آموخته ام" که پشت دروغ غالبا خود فريبى نهفته است. لحن حکيمانه است، اما حقيقت چندانى در اين درس نيست. ٩٩ درصد دروغهاى جهان امروز از سر منافع روشن سياسى و اقتصادى، و توسط دستگاه هاى متخصص و حرفه اى دروغ پراکنى ساخته و پرداخته ميشود که خود حقايقى را که به قلب آن کمر بسته اند بخوبى ميشناسند. مشکل اينجاست که اين حکمت عاريه بيان حال خودت هم نيست. اشکال کار تو، اينجا، خودفريبى نيست.

حقيقت اين است که اين هم قرار است "مانيفست" تو باشد، اعتبارنامه اى براى ارائه به حزب استعفا. قرار است جايى، به نحوى، براى ثبت در پرونده، تو هم برخاسته باشى و چيزى گفته باشى. اين قرار است آن سکوت و کناره گيرى از سر "مصلحت جنبش" و نميشد و نميتوانستم ها را يکشبه جبران کند. وگرنه چرا بايد راه باز کنند و فرش پهن کنند و بالاى مجلس بنشانند؟

از قرار هنوز هم "دوران ناقهرمانى" است.

ما دوست ديرين هم بوديم. اين دوستى ارزش داشت. ميشد آن را معامله نکرد. من هنوز نميکنم. اما از نظر سياسى احترامى براى خط مشى و کار و روش و اميال و روياهايتان قائل نيستم. شخصا اميدى به آينده سياسى تان ندارم. پلاتفرم سياسى شما يک پلاتفرم راست است. اين پلاتفرم در دوران رکود و وقتى "جوان تحصيل کرده طبقه متوسط" قرار بود با محاسبات "بقالانه" سياست را به نفع جايگاه طبقاتى اش کنار بگذارد، شايد ميتوانست از اقبالى برخوردار شود، اما به سختى بتواند پلاتفرمى براى بازگشت به سياست و جذب نيرو در محيط سياسى متلاطم امروز باشد. اگر ميشد، کشتگرها و امير خسروى ها قبلا کرده بودند.

بنظر من شما حزب نميسازيد، به اين دليل ساده که حزب سازى ايجاب ميکند که شما "بنيانگذار"ها و "سيما"هاى گرانقدر، به راى ديگران و به اصل انتخابات براى تعيين رهبرى يک حزب احترام بگذاريد و به عضويت در يک مجمع با راى برابر با جوانترها و چه بسا تواناترها تن بدهيد. اما اگر به اين حاضر بوديد، پايان "کانون کمونيسم کارگرى" پايان "همراهى (تان) با منصور حکمت براى ايجاد يک حزب کمونيست کارگرى" از آب در نميامد. شما حزب نميسازيد، چون حزب سازى ايجاب ميکند تفاوتهايتان را بگوئيد، ايجاب ميکند شهامت داشته باشيد نظرات اثباتى تان را صريح و روشن ابراز کنيد، به قضاوت ديگران بسپاريد، مسئوليت عواقبش را قبول کنيد. اما اگر به اين قادر بوديد، نيازى به پناه بردن به "طرق ديگر" براى "خدمت به سوسياليسم" نمى ديديد. شما حزب نميسازيد، چون نه براى تحزب بلکه عليه آن به ميدان آمده ايد. شما حزب نميسازيد، چون اينکاره نيستيد.

ايرج عزيز، توجيهاتت را خواندم، انتخابت را متوجه شدم. متاسفم.

نادر (م. ح)
٢ ژوئيه ١٩٩٩