این اشتباه، "لپی" نیست!
ایرج فرزاد

"ما خود را با جریانات موسوم به كمونیسم كارگری از یك جنس و جنبش نمیدانیم"
این جمله ای از آخرین نوشته آذر مدرسی است. معلوم شد که ما با تمرکز بر نقد کمونیسم فلسفی - دانشجوئی اینها و سیاستها و "حزب داری" های ناشی از آن، به "خال" زده ایم. مشخص شد که حتی کمونیسم دانشجوئی هم سیاست آوردنهای اینها را پس زده است و این کمپین ترور شخصیت و تراوش نزاکت سیاسی در جدل با منتقدین، هیاهوئی برای پنهان کردن شکست سیاستهائی است که "با گرایش موسوم به کمونیسم کارگری" از یک جنبش و از یک جنس نیستند.

اما تفاوت های بنیادی، در آذر ماه سال ۸۶ با شکست سیاست اینها برای بالاکشیدن بخشی از لایه انسانی کمونیسم دانشجوئی، جوانب بسیار کنکرت و مشخصی را بخود گرفت. قبلا و در دوره پیش از کنگره اول این جریان، تلاش برای دوختن لباس تزها و سیاست آوردنها در پرده حریری "کمیته های کمونیستی" بر تن کمونیسم دانشجوئی، شروع شده بود. زیاد طول نکشید که  اشتهای مصادره لایه انسانی این کمونیسم دانشگاهی با آغاز خطوطی انتقادی در درون آن و حتی یک انشقاق سازمانی، فروکش کرد. سیاست های غیر مسئولانه و "ماجراجویانه" رهبری این حزب، قبل از اینکه کار به تهاجم پلیسی به "داب" و راه انداختن فضای تک نویسی ها و اعتراف ها بکشد، با سوالات جدی در درون همان داب روبرو شده بود. بانیان این "خط" چاره دیگری ندیدند جز اینکه عینا چون مجاهدین، از افتضاح و بی مسئولیتیهائی که در ماجرای ۱۳ آذر به بار آوردند و از خود بیادگار گذشتند، یک عملیات "فروغ جاویدان" بسازند و مناسک انقلاب ایدئولوژیک متعاقب آن را تدارک ببینند. با هیچ شیوه دیگری جز دست بردن به این شیوه "تهاجمی" نمیشد شکست آن تزها و سیاست آوردنها را زیر فرش جارو کرد. لازم شد که عده ای را، چون "طفلک" فواد عبداللهی، به عنوان "فدیه" این تعرض ضد انتقادی، برای ساکت کردن و مرعوب ساختن صف باقیمانده به جلو کیش بدهند و داستان رجز خوانیهایشان را علیه حزب اتحاد کمونیسم کارگری از بایگانی بیرون بکشند. مثل مجاهدین انتخاب برچسپ "بریده ها" علیه عوامل "رژیم آحوندی"، هیزم این آتش ضد انتقادی بود.

زمین سیاسی شخم "نخورد"، شخم زدید!

اما بگذارید زیاد هم تند نرویم، آخر "جاده لغزنده" است! "خودتان که از این سیاستها دفاع کردید"! مگر همان "آقای ایرج فرزاد"، در دفاع از "حکمتیسم" ننوشت، اما پس از کناره گیری چیز دیگری گفت؟ مگر همین حرفها و تزها قبلا و در آستانه انشقاق، گرچه غیر صریح و در لفافه، طرح نشده بودند؟ مگر منتخب جملاتی را که "تناقضات" سیاسی "امثال ایرج فرزاد" و عبدالله شریفی و حزب اتحاد کمونیسم کارگری و... را در دوره های مختلف نشان میدهد، به بهزاد جواهری نداده اند تا "مستدل" کنند برخی تا مقطع کنگره اول و حزب اتحاد کمونیسم کارگری، حتی تا پس از کنگره دوم، به حزب "حکمتیست" سمپاتی جانبدارانه ای داشته اند؟

دوستان عزیز، اما، فراموش میکنند که خود برای تبری از رمز و کدهائی که ارزش مصرف آنها فقط در دوره انشقاق حککا معنی  داشت، به تز "اوضاع عوض شده است" و "زمین سیاسی شخم خورده است" چنگ زدند. یادشان رفته است که خود اینها همین چندی پیش ابداع تز "نئوتوده ایسم" را از امثال بهمن شفیق پذیرفتند و  در مراسم برائت از تقابل کمونیسم با طرفداران جامعه مدنی دوخردادیها در آوریل بیادماندنی ۹۹، مدال پخش کردند و از آن دوره پشیمان شدند و "بریدند". آخر اگر رهبری حزب "حکمتیست"، "از منظر اژدها"، "خداحافظ رفیق" و "ناقهرمانان" را نه در برابر بهمن شفیق و  آذرین و مقدم؛ که در تقابل با و دهن کجی به نویسنده این مقالات، منصور حکمت، بازخوانی میکند، من هم مجاز به "بریدن" خود از این معرکه گیری و ارائه قطره چکانی رساله "چشم انداز و تکالیف" در پوشش "حکمتیسم" نیستم؟! اگر این پشتک وارو زدنهای شما به بهانه "شخم خوردن" زمین سیاسی مبنای یک گسست کامل از مبانی کمونیسم کارگری است، از من هم بپذیرید که وقتی خود شما بی پرده و در روز روشن پشت گاوهای ورز "شخم زدن" تاریخ و بستر کمونیسم و مهمترین دوره تقابل با کمونیسم خادم تاریخ و پشت سر "تئوریسین" "نئوتوده ایسم" عکس بیادمانی گرفته اید، برای من و دیگر رفقا نیز، "اوضاع"ی که حرفهای ما تحت آن زده شدند، "عوض شده است". اگر شما مجاز هستید تز" متعارف شدن رژیم اسلامی" و پایان "جنبش سرنگونی" را از "رساله" آذرین وام بگیرید، چرا ما مجاز نیستیم که بگوئیم کمونیسم کارگری در دوره منصور حکمت، حتی مدتها قبل از اتفاق دراماتیک خرداد ۷۶ جایگاه "دکترین" رفسنجانی را اتفاقا در یک جدل تماما سیاسی با ایرج آذرین، توضیح داده بود؟ و ما را فقط با دوره غفلتهای سیاسی مان ارزیابی نکنید، مقالات متعدد و مفصل و مستدل ما در بازبینی کل دوره تدارک انشقاق حککا در دسترس اند. با همه اینها، سوال این است چرا تغییر مواضع یکی: در پرده "اوضاع شده است" و دیگری در چهارچوب بازبینی انتقادی کم و کاستیهای گامهای پیشین، که وجه مشخصه هر جریان کمونیستی و هر حرکت "سلبی" است، دوباره به زمین ما پرت شده است؟ بالاخره اگر تغییر مواضع، بهر دلیل درست و یا نادرست، بازبینی گذشته و یا تغییر اوضاع، امری واقعی است، چرا این بازگشت و بازبینی و "بریدن" از گذشته بطور یکسویه رو به مخالف سیاسی، یک امتیاز منفی است و برای شما درایت و تیزبینی و موجبی برای "ساکت کردن" هر منتقد؟ نمیتوانید این توپ را به میدان ما پرتاب کنید.

زندگی در "تاریخ خود"

به نظر من دلیل اصلی کمپین برگرداندن نظرها از "حال" و از آن اوضاع و مسائل در مقابل چشم ما، مشخصا مسائل حول و حوش ۱۳ آذر ۸۶ است که انگیزه نقب زدن به آن تاریخ "سپری شده" است. من در بازخوانی جریان ۱۳ آذر سال ۸۶، اتفاقات این دوره و ربط مستقیم ضربه به داب با سیاستهای ماجراجویانه و غیر مسئولانه رهبری و کمیته داخل حضرات را توضیح دادم. برایم مینویسند آقای ایرج فرزاد پروکاتور پلیس، چون نتوانست پس از کناره گیری از حزب کسی را با خود همراه کند، چنین گفته است! اما باور کنید ماجرای ۱۳ آذر، به داستان عبدالله مهتدی و مصطفی هجری بی ربط است. وارد کردن "نیرو" و "سازمان" در یک جنگ نظامی شاید معنی داشته باشد، اما به عنوان معیار تشخیص حقیقت و درستی یا نادرستی نقد، و یا صحت و عدم صحت ارزیابی و تحلیل، ضدعلمی است. نمیدانم وقتی مارکس ایدئولوژی آلمانی را مینوشت و یا کاپیتال را، نیوتن نیروی جاذبه را کشف میکرد و ارشمیدس رابطه وزن اجسام شناور را، و یا وقتی داروین تئوری های خود را تدوین میکرد، یا کانت و هگل و بتهوون، چند نفر را در آن فعالیتها و ابداعها و فرموله کردن تزها و ساخت و ترکیب سمفونیها با خود سازمان داده و همراه کرده بودند؟ قطعا یادتان مانده است که منصور حکمت، در پلنوم ۱۴ در مورد کار نکردن کل لایه رهبری حزب روی خط کمونیسم کارگری، حتی پس از مرگ خود، تردیدی نداشت؟ با اینحال او تا آخرین لحظاتی که توان گفتن و نوشتن داشت از "مبانی کمونیسم کارگری" و "ممکن بودن پیروزی کمونیسم در ایران"، "بازخوانی کاپیتال" یکه و تنها و بدون حمایت واقعی "نیروی" حزب خود، کوتاه نیامد. بعلاوه اگر سازمان و "نیرو" معیار درستی یا نادرستی نظر و تئوری و موضعی تحلیلی و سیاسی باشد، باید نسبت به درستی اسلام سیاسی و ناسیونالیسم کرد و قبیله گرائی، در برابر شیخ نصرالله و جلال طالبانی و عمر بشیر لنگ بیاندازید. چون همه اینها نه تنها نیرو که "حزب" مسلح هم دارند! این چه روشی برای ساکت کردن انتقاد و صدای انتقادی است؟ چه جای افتخاری است که یک عده در خلوت خود کمونیست را به عنوان "نیرو" و  پز "ما حزب داریم و شما نه" به پشتوانه یک غیر کمونیسم، یک سیاست عاریه ای از کمونیسم خادم تاریخ برده اید؟ جواب را البته انصافا آذر مدرسی داده است: "از جنس جنبش کمونیسم کارگری نیستیم"!

تعیین این چنین معیاری برای صحت تئوری و تحلیل، البته با رجعت به "تاریخ درونی" تکمیل شده است. داستان زندگی با "تاریخ ویژه خود"، هویت واقعی همه انواع "کمونیسم" حاشیه ای، ناسیونالیسم چپ، کمونیسم بی تاثیر و چپ فرقه ای بوده است. و بنابراین برای من قابل انتظار بود که وقتی از یک اتفاق نسبتا مهم در جامعه ایران، ضربه رژیم اسلامی به داب و لت و پار شدن آن، و رابطه مستقیم این ضربه سنگین با سیاست آوردنهای رهبری حزب گرانقدر در سال ۸۶  حرف میزنیم، یکباره پرونده گذشته حزب اتحاد کمونیسم کارگری، و لابلای زخم و ناسور "اختلافات درونی" پیشین دوباره باز و فعال بشوند. چرا؟ چون زندگی در تاریخ درونی نفرت به رفقای چندین و چند ساله برای توجیه سیاستهای حاشیه ای و  کمونیسم بی رگ و ریشه و غیر انقلابی و شکست طلبانه دوخردادی، وسوسه انگیز تر است، "خودی" تر است، راحت تر است و برای بیرون این تاریخ  برای جامعه و نیروهائی که در این تاریخ مشترک نبوده اند و چه بسا علاقه ای هم به آن ندارند، زبان و ادبیات مهجورتر، نامفهوم تر و فرقه ای تر است. این ادامه همان روایت "نشریه داخلی" و دیالوگ و جنگ و جدل "درونی" جریانات چپ سکتاریست و سوسیالیستهای خلقی و فلسفی، اما در "عصر اینترنت" است. ادامه همان کمونیسم حاشیه ای است که وقتی با بیکارسازیهای وسیع در میان کارگران روبرو میشود، کک اش نمیگزد، ولی اگر تاریخ جدال درونی خود، دعوای ترتسکی و استالین را در برابرش بگذارید، رگ گردنش بالا میزند و جوش می آورد.

"جنس" جنبش هایمان "تفاوت" دارد

اما از حق نگذریم، اگر فواد عبداللهی هنوز به توصیه لیدر خود در این ذهنیت درون فرقه ای زندگی میکند، آذر مدرسی برعکس گوشه ای از تصویر واقعی تر را  بدست دنیای بیرون داده است. و من این را واقعی تر و "سیاسی" تر میدانم. من هم واقعا بر این باورم که آنچه در ۱۳ آذر سال ۸۶ اتفاق افتاد، رابطه مستقیمی با استنتاجات مهمی که در این جمله آمده است، دارد: " ما خود را با جریانات موسوم به كمونیسم كارگری از یك جنس و جنبش نمیدانیم". من هم سعی کردم در بازبینی از این ماجرا نشان بدهم که بازتاب سیاست آوردنهای کورش مدرسی و استنتاجات عملی از آنها، که خوشبختانه فقط به بخشی از کمونیسم دانشجوئی محدود ماند و آنجا هم حتی پس زده شد، تماما با "جریان موسوم به کمونیسم کارگری" نه تنها از یک جنس نبودند، بلکه در تناقض با تمامی مبانی، سنتها و سیاستهای آن قرار گرفتند. "جریان موسوم به کمونیسم کارگری"، بسیاری تحولات و تندپیچهای خطرناک را بر خلاف بی مسئولیتی و ماجراجوئی اینها در آذر ۸۶ و اسلاف چپ غیراجتماعی شان، با مسئولیت و درایت از سر گذرانده است. ماجرای جنگ خلیج و عبور دادن تشکیلات حزب کمونیست ایران و کومه له از سیاستهای غیر مسئولانه و "خط" ناسیونالیستی عبدالله مهتدی، ماجرای جنگ کومه له و حزب دمکرات و طرح "سازشکارانه" اعلام آتش بس یکجانبه با حزب دمکرات به پیشنهاد منصور حکمت، ماجرای عبور از فشار "جامعه مدنی" بر "کمونیستهای" خادم تاریخ و پس زدن تلاش برای ایجاد اپوزیسیون دو خردادی در یک حزب کمونیستی مدعی قدرت و داستان مستعفیون سال ۹۹ و "از منظر اژدها" و "ناقهرمانان" و "خداحافظ رفیق"، و...

برای کسی که نسیمی از این سیاستها بر ذهن اش وزیده باشد، تشخیص رفتار لاقیدانه و ماجراجوئی با کمونیسم دانشجوئی، دیگر بسیار ساده بود. تمام مساله و علت جارو جنجال و تعرض ضدانتقادی این "حزب" در این ماجرا و دست بردن به سلاح ترور شخصیت، چیزی جز این واقعیت نبود که سنتهای سیاسی "جریان موسوم به کمونیسم کارگری"، بزودی چشم لایه ای از کادرها را در "درون" که از زندگی سالیان خود با این کمونیسم خاطره ای در ذهن داشتند، باز کند. اما نه! اشتباه نکنید! قبل از ایجاد هر فرصتی، لازم آمد که این تعمق با سیبل کردن "مرتدین" و "بریده های سازمان"، و ردیف کردن پرونده "ارتداد" های آنان منکوب شود. لازم آمد که از گوش دادن به؛ و تعمق در  پیام برهان دیوارگر که در عین ماجرا برخی از فاکتهای این تباین با سنتهای "جریان موسوم به کمونیسم کارگری" را با رگ و پوست خود لمس کرده بود، در لایه دم دست و در تیررس مستقیم "رگبار"های رهبری جلوگیری شود. به نظر من دلیل اصلی باز کردن تاریخ قبل از ۱۳ آذر ۸۶، و تحریک وسوسه های زندگی در گذشته و در "تاریخ جنگ و جدالهای خود"، و در سایه آن، راه انداختن انقلاب فرهنگی و ترور شخصیت و گذاشتن کلاه بوقی بر سر منتقدین در ملا عام، چیزی جز "اراده" برای ادامه "قاطعانه" تعرض ضدانتقادی و انقلاب ایدئولوژیک و راه انداختن مناسک بیعت با رهبری ای که مستقیما مسئول این افتضاح سیاسی است، نیست. برآیند تلاقی با این ناممکن، غیر سیاسی تر شدن لحنها و تندتر شدن بددهنی های ضدانتقادی و راه انداختن "یک نبرد همه جانبه" برای جلوگیری از "محو شدن" حزب مدافع سیاستهای نادرست و غیراصولی و غیر کمونیستی است. خودشان از زبان رهبرشان در آخرین شماره رسمی خود، پرتو ۶۹،چنین گفته اند:

"فشار پلیسی و جنگ روانی رژیم علیه حزب حکمتیست همراه با تبلیغات کثیف جریان نئوتوده ای و اپورتونیستها را خنثی کنیم. این کار نیازمند یک نبرد همه جانبه فکری، سیاسی، قلمی و تشکیلاتی است. حزب ما اگر دشمنانش را پس نزند، نقطه قدرتش را از دست میدهد. احزاب زیادی زیر فشار پلیس و جریانات اپورتونیست محو شده اند."

دقت کنید که نوشته های "نظیف" و "فکری"، "سیاسی" و "قلمی" امثال فواد عبداللهی هنوز این تعرض "همه جانبه" را نمایندگی نمیکنند! باید دید که ما به ازاء نبرد "غیرکثیف" اینها در صحنه "تشکیلاتی" در برابر کسانی که انتقاداتی شبیه به انتقادات و ارزیابی دیروز عضو دفتر سیاسی، محمود قزوینی، و انتقادات امروز معاون دبیر کمیته داخل، برهان دیوارگر، را دارند، چه خواهد بود؟

قابل پیش بینی است که "حزب داری" به شیوه مجاهدینی و تحریک جهالت سکتاریستی، برای یک جریان مدعی عنوان کمونیسم، اگر نه از محالات، که یک تناقض درخود است.

"جنس" سیاستها، این لحن و نزاکت را تولید کرده است

قطعا باید علیه آلوده کردن فضای فعالیت سیاسی برای مرعوب کردن مخالف و منتقد سیاسی و فکری درون و بیرون اینها، قاطع و محکم ایستاد. اما در عین حال ضروری است که آگاهانه از دهن به دهن کردن با اینها و افتادن به صحنه ادامه جنگ درونی و زندگی در این تاریخ، برحذر بود.

لازم است روشها و لحن ها، و بدهنی حککح را به سیاستهای و تئوریها و "جنس" سیاستهای آنان و به عنوان استنتاج و بازتاب واقعی این سیاستها و تئوریها در پراتیک وصل کرد. نشان بدهیم که ما در دفاع از مبانی انقلابی و  انسانی مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، و شیوه رفتار مدنی با مخالفین و منتقدین سیاسی خود از "جنس" حککح نیستیم. انگشت گذاشتن آذر مدرسی بر " تفاوتهای ما" با آنها، واقعی است و اساس همه نقدهای ما هم چیزی جز مستدل کردن همین حکم نبوده اند! جامعه هم باید متوجه شود که "حکمتیستها"، ناشیانه، اما در ملا عام، به کار غبار روبی و گل افشانی به ضریح "گرایش"سوسیالیسم دوخردادی، مشغولند. اگر در پشت لوح اهدائی کورش مدرسی به بانیان تز "متعارف شدن رژیم" و "شکست" جنبش سرنگونی، مدال ها و "سردوشی"ها را میبینیم، باید به نمایش لجام گسیخته اینها در تف کردن به افتخارات کمونیستها  و کندن مدارج عزت و احترامشان طی سالها دفاع از مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری نیز خیره شد. این پشت و روی یک سکه واحد است. آذر مدرسی فریاد میزند که "حزب حکمتیست" با گرایش موسوم به کمونیسم کارگری، از "یک جنس" و از یک جنبش نیستند. همین را از آنها بپذیریم، این واقعی تر است. به زبان بی زبانی پذیرفته اند که ما بر  نقاط اختلاف واقعی مان، انگشت گذاشته ایم.

iraj.farzad@gmail.com
۵ آوریل ۲۰۰۹