نگاهی دیگر به اوضاع سیاسی ایران
ایرج فرزاد

مشاهده برخی اتفاقات و تحولات در سطح سیاست در جامعه ایران، به نتایج و استنتاجهای مختلف و گاه متضاد انجامیده است. اوباما این بار برخلاف پیامهای کلینتون و بوش در سالهای قبل، در پیام نوروزی خود علاوه بر "مردم ایران"، سران رژیم اسلامی را هم خطاب قرار داد. جمهوری اسلامی به سیاست مذاکره دولت کرزای با طالبانهای "معتدل" و حمایت غرب و آمریکا از این سیاست، روی خوش نشان داده است. غرب، رژیم اسلامی را به عنوان یک فاکتور دخیل در مساله فلسطین پذیرفته است و این فقط دولت راست ناتانیاهو است که به سیاست مشت آهنین در برابر جمهوری اسلامی ادامه میدهد. قرارگاه مجاهدین در "اشرف" به دلیل نفوذ سیاستهای جمهوری اسلامی بر دولت عراق و بر آمریکا، زیر کنترل نیروهای امنیتی عراق قرار گرفت و فشار برای اخراج نیروهای مجاهدین مراحل عملی را طی میکند. این به یک معنی تبلور دست کشیدن غرب و آمریکا از نیروی "منظم" و میلیشیای مسلحی است که در تلاش برای ساقط کردن رژیم اسلامی، مورد معامله و دادو ستد بود. همه این ها نشانه هائی برای پذیرش رژیم جمهوری اسلامی از جانب غرب به عنوان دولتی تثبیت شده است. تا جائی که به غرب و آمریکا برمیگردد، برنامه جایگزین سازی، استحاله، سرنگونی در اشکال "نرم" و خشن آن، از دستور خارج شده است و صف آرائی مردم و جمهوری اسلامی نیز دورنمای یک تقابل برای بزیرکشیدن رژیم اسلامی در معادلات و دخالتگریها و سناریوهای محتمل ناشی از این تقابل را در محاسبات غرب و آمریکا، حذف کرده است.
به نظر من این استنتاجات واقعی نیستند. من تصور نمیکنم که موقعیت جمهوری اسلامی بسیار محکمتر از موقعیت دولت شوروی در پایان دهه ۹۰ باشد. از نظر اقتصادی، علیرغم تناقضات سرمایه داری دولتی و مکانیسمهای ناپایدار کنترل بازار در شوروی و اردوگاه آن، شرایط با وضعیت اقتصاد در جمهوری اسلامی اصلا قابل قیاس نیست. اقتصادی که بخش زیادی از منابع آن از درآمد نفت است و اساسا صرف حفظ و بقای نهادهای نظامی و شبه نظامی رژیم اسلامی میگردد. اقتصادی که از اختصاص سهم ناچیزی برای پرداخت حقوق معوقه کارگران و جلوگیری از بسته شدن مراکز تولیدی ناتوان است. و هر رژیم سرمایه داری که قادر نباشد حداقل، هراندازه پائین، ادامه زندگی بردگان خود را تامین کند و تولید سرمایه داری از پروسه انباشت در سطحی معقول بازبماند، نه تنها در درازمدت بلکه در  میان مدت، نیز، نمیتواند رژیم "متعارف" سرمایه داری در کشور مربوطه باشد.

یک مقایسه دیگر شبه "بلوک" اسلام سیاسی با بلوک سرمایه داری دولتی، به نظر من در تفاوتهای ساختاری تری است. اسلام سیاسی یک رگه ارتجاعی و حاشیه ای در بافت سیاسی جامعه ایران در طول سالها بوده است. عقب مانده ترین و حاشیه ای ترین و طفیلی ترین و درباری ترین عناصر جامعه ایران در متن جنگ سرد و سوار بر یک انقلاب واقعی و در نتیجه به خون کشیدن مردم به قدرت دست یافتند. بلوک شوروی اساسا در متن یک انقلاب واقعی کارگری قرن بیستم و  با تبدیل بالاترین موازین و توقعات بشر زمان خود به قانون، به معادلات سیاسی افزوده شد. اینکه سرنوشت این انقلاب سوسیالیستی در ادامه خود در برابر آرمانها و سیاستهای ناسیونالیسم روسی شکست خورد، ذره ای از تفاوت بنیادی خاستگاه بلوک سرمایه داری دولتی و شبه بلوک اسلام سیاسی کم نمیکند. بلوک شوروی اساسا در مقابل تناقضات روبنای سیاسی دولتی که سرمایه داری را و مکانیسمهای بازار را "کنترل" و تحت "برنامه" در میآورد، با روند واقعی تولید سرمایه داری و روبنای "متعارف"تر آن، ناسیونالیسم و دمکراسی، فروپاشید. بلوک اسلام سیاسی و راس آن، جمهوری اسلامی، علاوه بر حمل این تناقض در سطحی عمیق تر و مزمن تر، با معضل بقای خود به عنوان رژیم متناقض با انتظارات سیاسی و فرهنگی و توقعات زندگی مردم ایران روبروست. رژیم جمهوری اسلامی از نظر مواضع فکری و سیاسی میراث دار سنتی است که جامعه ایران در انقلاب مشروطه تکلیف خود را با اسلام مشروعه چی اینها یک سره کرده بود. این رژیم، رژیم سی سال قتل زنجیره ای و نسل کشیهای ۶۰ و ۶۷ است. دولتهای غربی و آمریکا اگر طبق سیاست همیشگی پراگماتیستی خود منفعت روز و سود و زیان شرکتها و سرمایه گذاریهای خود را تعقیب میکنند، نسبت به این خطر نهادینه شده برای سرمایه تحت رژیم اسلامی، بی تفاوت نیستند و بی تفاوت نخواهند ماند. همجنانکه، وقتی بطور غیر قابل انتظار دوره فروپاشی اردوگاه شوروی را رویت کردند، از نظاره تخمیر "گلاسنوست" و "پروسترویکا" و تمام شخصیتهای "اصلاح گرا" گذشتند و به پراگماتیسم و منافع روز اقتصادی خود پشت کردند و آنرا پایان دادند.

مناظر دوران بعد از فروپاشی اردوگاه شوروی، چشم انداز آینده جامعه ایران و وضعیت رژیم اسلامی را به تصویر میکشد. کسی و نیروئی که از روی علائم و نمودهای سیاستهای پراگماتیسم غرب و آمریکا در قبال جمهوری اسلامی، حکم تثبیت و متعارف شدن این رژیم را بیرون کشیده است، منطق فروپاشی بلوک سرمایه داری دولتی را در دستگاه امپیریستی خود هضم کرده است و در تفسیر ماهیت واقعی جمهوری اسلامی و جنگ و جدال جناحهای آن، مبانی معرفه و  داده تحلیل مارکسیستی را ، به پای این امپیریسم جان سخت ناسیونالیسم چپ ایران قربانی کرده است. این سیاستها و تحلیلهای سطحی و غیر سیاسی و خلق الساعه امپیریستی و پوزیتیویستی، همراه با خود نیروهای مدافع آنرا از تشخیص منطق و قانونمندی تحولات ریشه دار در جامعه ایران طی ۹۰ سال اخیر، عاجز و زمین گیر کرده است.

اتفاق جدیدی که با افتتاح مرکز غنی سازی اورانیوم در اصفهان توسط احمدی نژاد روی داده است، بار دیگر این نگرش "فلسفی" و نگاه غیر مارکسیستی به سیاست را فعال خواهد کرد و  ما بنابراین یا شاهد حکم "قطعی" شدن پرچمداری ناسیونالیسم ایرانی توسط جمهوری اسلامی و مراحل پایانی سیر متعارف شدن  رژیم خواهیم بود؛ و یا دور دیگری از زندگی در حاشیه فشار غرب و آمریکا در فضای "سرنگونی طلبی" سوسیالیسم خلقی و چپ ۵۷ی را نظاره خواهیم کرد. امپیریسم و دنباله روی از سیر حوادث و اتفاقات، دو سوی راست و چپ یک سیاست واحد ناسیونالیسم چپ است.  

iraj.farzad@gmail.com